22 دی ماه 93- یک روز خیلی خوب زمستانی
سلام کودک شیرینم
الان که شروع به نوشتن کردم حال خوشی دارم.برای همین گفتم برات بنویسم.دخترم،نازنینم.. بعضی وقت ها تو زندگی آدم ها یه اتفاقات خوب و جالب میفته که بیشتر شبیه یک معجزه هستن و امروز برای من و بابات چنین اتفاقی افتاده.خیلی از صبح هردومون خوشحال هستیم.و فقط میتونم بگم که واقعا خدای مهربون بالای سرما ادم ها قرارداره شایدم توی قلب ماست و همیشه صدای مارو میشنوه.خدا منو همیشه دوست داشته و بارها و بارها به من ثابت کرده.حتی زمانی که بابات وارد زندگیم شده.همیشه به ندای قلبم گوش کرده و جواب خواسته هام رو داده.دخترم توهم واقعا به وجود خدا توی قلب ما آدم ها ایمان داشته باش و همیشه توی مشکلاتت از ته دل صداش کن.مطمئنا صدای تورو خواهد شنید.
خدای خوب و مهربان به خاطر همه چیز ازت ممنونم و امیدوارم بتونم به خوبی شکرگذار این نعمت هات باشم.خدای مهربون دوستت دارم