بنیتا فرشته ی مامانبنیتا فرشته ی مامان، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

یکی یکدونه من

23 دی ماه 93- یک چیزی شبیه به معجزه

1393/10/25 16:21
نویسنده : مامان سارا
195 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته ی کوچکم.ظهرت بخیر مامان جون.نمی دونم الان خونه با خانوم پرستار در چه حالی هستید.خوابی یا بیدار.گرسنه یا سیر....نمی دونم به خدا.از صبح تا حالا اینقدر سرم شلوغ بود و درگیر کار بودم که همین الان بیکار شدم و نتونستم هنوز زنگ بزنم بهت مامانی.امیدوارم درهر صورت صحیح و سالم و خندون باشی.دخترم دیروز روز خیلی خوبی بود.وقتی رسیدم خونه بغلت کردم و کلی بوسیدمت.زود زود هم لباس هامو عوض کردم و رفتیم دوتایی توی بغل هم خوابیدیم.البته من نخوابیدم از بس که خوشحال بودم بخاطر اتفاق خوبی که افتاده بود.این روزها هم فکرم خیلی مشغوله .آخه کمتر از یک ماه دیگه تولدته و یکساله می شی دختر عزیزم.همش لیست مهمان ها رو می نویسم که کی رودعوت کنم.کجاتولد بگیرم ماهشهر یا که شیراز.چطوری باشه که خیلی خوش بگذره.چه غذاهایی درست کنم.چه مدل عکس هایی از تو بگیرم  و...هزارتا چیز دیگه.خلاصه حسابی درگیر برنامه ریزی کردن هستم عزیزم.دیروز تو که خوابیدی هم تا وقتی بابا از سرکار بیاد مشغول این کارهام بودم.عصر هم مادرجون اومد و باباهم که از سرکار اومد و کلی با تو بازی کرد.عصر با بابا رفتیم خونه عمو نیما همکار بابا برای عرض تسلیت .تورو نبردم هم اینکه سرما خورده بودی و گفتم توی مراسم نباشی بهتر هست.امروز صبح هم بابا از بس خوشحال بود قول داده بود کادوی تولدت رو حتما امروز برات بخره.قبل از خونه عمو نیما رفتیم طلا فروشی و برات دستبند خریدم که روز تولدت بهت بدم.البته بابا من رو هم سورپرایز کرد و برای من هم خرید.خیلی خوشحال شدم.بعد از مراسم خونه عمو نیما من رفتم خونه آخه مادرجون زنگ زد و گفت حسابی اذیت کردی .منم با یه ذوقی در خونه رو باز کردم که بیای تو بغلم......ولی دیدم که خوابی.منم اومدم بالای سرت و کلی بوست کردم تا بیدار بشی و باهم بازی کنیم.دخترم داره اذان می گه و منم باید برم دیگه دنبال نمازم.فعلا بای بای .میبوسمت تا بعد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مــــامــــانی
9 بهمن 93 12:02
سلام تولد کوچولوتون مبارک!! از طرف من ببوسشون
مامان سارا
پاسخ
مرسی دوست عزیز