بنیتا فرشته ی مامانبنیتا فرشته ی مامان، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

یکی یکدونه من

مسافرت شمال 23 شهریور

1393/9/17 10:28
نویسنده : مامان سارا
573 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام عشق کوچک مادر .الان که می خوام خاطرات مسافرت شمال رو برات بنویسم روز چهارشنبه 19 آذر 93 ساعت 11 و نیم ظهر هست.

تابستون کلی با خاله رضوان برنامه ریختیم که بریم مسافرت و بابا عباس از طرف شرکت سهمیه شمال گرفته بود و تصمیم به این شد که با هم بریم شمال.منم دایی صادق رو راضی کردم که همرامون بیاد.

دقیق سه ماه پیش روز چهارشنبه بعداز ظهر ما عمو مهدی و خاله رضوان و دایی صادق حرکت کردیم به طرف شمال.چهارشنبه شب رو دزفول خوابیدیم و رفتیم خونه عمه فریبا.بنده خدا کلی برای شام تدارک دیده بود و تو زحمت افتاده بودن.بعد از شام هم خوابیدیم.صبح که بیدار شدیم ساعت 7 و بعد از خوردن صبحانه مفصل ساعت 9 حرکت کردیم.

ظهر برای ناهار رسیدیم درود خونه مامان عمو مهدی.اونا هم خیلی مهمان نواز هستن و خوشحال بودن که رفته بودیم خونشون.کلی از همه پذیرایی کردن .بعد از ناهار خوابیدیم و عصر هم ساعت 6 حرکت کردیم به طرف ساوه.خاله رضوان از قبل هتل رزرو کرده بود و کلی گشتیم تا پیداش کردیم و وسایل هارو گذاشتیم و برای شام رفتیم بیرون.شب که برگشتیم هتل از خستگی همگی بیهوش شدیم

صبح بعد از خوردن صبحانه دوباره حرکت کردیم به طرف زیبا کنار.حدودای ساعت 2 ظهر بود که رسیدیم.خاله جون زحمت غذا رو کشید و سبزی پلو با ماهی درست کرد و منم یکم به نظافت خونه رسیدم.بعد از ناهار من و شما خوابیدیم و خاله جون و عمو مهدی و بابا عباس و دایی صادق و گیلدا خانوم رفتن دریا.منم خیلی دوست داشتم برم ولی به خاطر تو چون آفتاب بود نرفتم.گفتم یه موقع آفتاب زده می شی.دلم نمیاد به خدا حتی یک ثانیه اذیت بشی دختر نازم.

شب هم که رفتیم لب دریا.خیلی خوب بود

روز شنبه صبح رفتیم بندر انزلی- تالاب انزلی و موقعی که میخواستیم عکس بگیریم بارون شروع شد.خیلی دوست داشتنی بود.بعد هم رفتیم کاخ رضاشاه.از اون جا هم رفتیم طبق معمول بازار و خرید کردیم.ظهر هم بعد از ناهار بچه ها رفتن دریا و من و شما طبق معمول تو خونه موندیم و من خونه رو نظافت کردم.شب همگی رفتیم کنار دریا و پسرا هم والیبال بازی کردن و بهشون خوش گذشت.

روز یکشنبه به درخواست بابا رفتیم ماسوله.خیلی قشنگ بود.یه شهر بالای کوه بود و پر از خونه های شیروونی.کلی عکس گرفتم برات همرو می زارم.ظهر هم موقع برگشتن رفتیم رشت برای خرید.برات لباس بلوز و شلوار خریدم.بعد از ظهر بعد از برگشتن بچه ها رفتن دریا.این دفعه بابا پیش شما خونه موند و من و خاله جون رفتیم.کلی خوش گذشت.شب هم خاله رفت بازار با عمو مهدی و ما هم رفتیم کنار دریا و بازی والیبال پسرا رو نگاه کردیم.

دوشنبه صبح توی هتل موندیم و وسایل هامون رو جمع و جور کردیم.ظهر رفتیم دریا.البته من پیش شما توی ساحل نشستم.ظهر هم دخترخاله عمو مهدی با شوهرشون اومدن.خیلی خوش گذشت.شب هم خاله رضوان همراهشون رفت خرید و ما هم رفتیم کنار دریا و والیبال بازی و اخر شب هم رفتیم شهر های اطراف رو گشتیم.

سه شنبه هم ویلا را تحویل دادیم و حرکت کردیم به طرف اصفهان.شب هم خاله پروین اومدن دیدنمون .چهارشنبه هم که رفتیم با بچه ها بیرون.پنج شنبه هم رفتیم خرید.جمعه هم تعطیلاتمون تمام شد و برگشتیم به طرف ماهشهر.البته گیلدا و خاله رضوان موندن پیش مادرجون اصفهان.

خیلی خوش گذشت.یک عالمه عکس گرفتم.سر فرصت همرو برات می زارم عزیزتر از جانم           

پسندها (1)

نظرات (0)