بنیتا فرشته ی مامانبنیتا فرشته ی مامان، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

یکی یکدونه من

عید نوروز 1393

1393/2/13 20:12
نویسنده : مامان سارا
412 بازدید
اشتراک گذاری

    برآمد باد صبح و بوی نوروز                                          به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال                                همایون بادت این روز و همه روز

یا مقلب القلوب و الابصار

یا مدبر اللیل و النهار

یا محول الحول و الاحوال

حول حالنا الی احسن الحال

سلام گل مهربونم ،مامان فدای اون صورت ماهت بشه. وقتی که زمین از خواب ناز می خواست بیدار بشه و زندگی جدیدی رو شروع کنه ،وقتی همه جا سبزه و گل روئیده بود ، موقعی که تمام پرنده ها آواز شادی سرداده بودند ،وقتی تمام حیوانات از خواب زمستانی بیدار شده بودند ، وقتی همه بچه ها دنبال نو کردن رخت و لباسشون بودند ،درست همون زمانی که ساعت ها و تقویم ها یه سال جدید رو می خواستند از نو بشمارند و ..... درست همون زمان بود که من و بابات هم یه حال و هوای دیگه ای تو قلبمون بود.آخه عید نوروز  امسال برای ما هم یه تازگی وصف نشدنی دیگه ای داشت عشق مادر، که هیچ قلمی قادر به توصیف اون احساس شیرین نیست و اون این بود که خداوند درست دوماه قبل از نو شدن روزگارمون ،عیدی من و بابات رو داده بود .اون هم عیدی که لذتش تا آخر عمرمون در قلب هردومون باقی می مونه.

آره دختر گل من،خدای مهربون دو ماه قبل از رسیدن عید نوروز تو رو برای ما از اون بالا بالاها فرستاد درست تو بغل مامان و بابا تا امسال سفره هفت سینمون با همیشه فرق داشته باشه و رنگ و بوی خاصی بگیره.

بنیتای مامان ، امسال چون تو تازه به دنیا اومده بودی و یک سالی می شد که من و بابا پیش مادرجون این ها شیراز نرفته بودیم تصمیم گرفتیم که برای سال تحویل بریم شیراز و برای همین سفره هفت سین آماده نکرده بودیم.ولی برنامه کاری بابا بهم خورد و مجبور شدیم که شب سال تحویل ماهشهر بمونیم.اولین سالی بود که مادرجون و آقاجون هم پیشمون نبودند و رفته بودند اصفهان پیش دایی صادق.روز سال تحویل رو اول خونه خاله رضوان رفتیم و چندتا عکس کنار سفره هفت سین قشنگش گرفتیم ،بعد با عمو مهدی و خاله جون و گیلدا خانوم رفیتم خونه دایی رضا و تا ساعت دو شب اونجا بودیم.خیلی خوش گذشت عزیزم .چندتا از عکس ها رو برات می زارم تا حال و احوال اون شب عزیز رو ببینی.خاله جون و دایی رضا هم زحمت کشیدند و بهت عیدی دادن عزیزم.فرشته کوچولوی مامان امیدوارم به برکت وجودت در زندگی من و بابا امسال آغاز بهترین سال های عمرمون باشه همراه با سلامتی و موفقیت برای من و شما و بابا و خانوادمون عزیزم...

روز دوم عید بالاخره کار بابا درست شد و رفتیم ساعت سه بعد از ظهر شیراز.همه منتظر بودند که زود برسیم و تو رو ببینند عزیزم.بالاخره ساعت نه شب رسیدیم و همه از دیدنت کلی خوشحال شدن .

روز سوم عید هم جشن نامزدی آقا مهدی پسرخاله بابا بود.خیلی خوش گذشت.اولین بار بود که تو رو می بردم به مراسم .همش نگران بودم نکنه کلی بیتابی کنی و گریه کنی عشق من.از بس که هوا هم سرد بود تا تونستم لباس تنت پوشوندم.تو هم از اون جا که خیلی ماهی از اول تا آخر جشن توی کالسکه خواب ناز بودی.یادم هست دو دفعه به زور بیدارت می کردم که شیر بخوری ولی انگار که نه انگار.خلاصه تا ساعت چهار شب که رفتیم خونه اصلا بیدار نشدی.

بقیه روزها هم به مهمانی رفتن و دید و بازدید از فامیل گذشت تا اینکه روز نهم فروردین ساعت هشت صبح آماده شدیم و رفتیم اصفهان پیش مادرجون و آقاجون.بعد از ظهر هم دایی رضا و خاله و عمو مهدی این ها رسیدند و حسابی خونه شلوغ شده بود.

عید هوای اصفهان خیلی سرد بود برای همین زیاد تو رو بیرون نبردیم و من و بابا هم مجبور بودیم که با بچه ها نریم بیرون.چند روزی که به مهمانی رفتن گذشت و بقیش هم با ماشین تو خیابون ها می چرخیدیم.یک روز بعد از ظهر هم هوا عالی بود من و بابا و شما رفتیم پارک ناژوان.یک شب خیلی سرد هم با دایی رضا و خاله رضوان و ... رفتیم با تله کابین بالای کوه صفه.خیلی اون شب هوا سرد بود .نشد که درست و حسابی خوش بگذرونیم .ان شالله تابستون که هوا گرم شد دوباره میریم.

بالاخره تعطیلات ماهم به پایان رسید دخترنازم،البته من و شما که هنوز در تعطیلات به سر میبریم.روز چهاردهم فروردین بابا با آقاجون و خاله و دایی رضا برگشتن ماهشهر و من و شما و مادرجون موندیم اصفهان پیش دایی صادق.

 

آرزویم این است که بهاری شود روز وشبت

که ببارد به تمام رخ تو بارش شادی و شعف

ومن از دور ببینم که پر از لبخند است

چشم ودنیا ودلت.......

شیرین تر از عسلم ، سال نو مبارک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)