بنیتا فرشته ی مامانبنیتا فرشته ی مامان، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

یکی یکدونه من

جشن زمینی شدن فرستاده ای از آسمان

1393/1/27 16:43
نویسنده : مامان سارا
318 بازدید
اشتراک گذاری

  قند عسل مامان ، روز چهارشنبه که چشم به روی این دنیا باز کردی و از تو بهشت اومدی تو بغل مامان و بابا ،هر دمون توی بیمارستان باید بستری می موندیم تا روز پنج شنبه صبح که دکتر بیاد و چکاپ بشیم .شب رو خاله رضوان و عمه خاطره زحمت کشیدند و پیشمون توی بیمارستان بودند.موندن اون ها توی روحیه مامان سارا خیلی تاثیر مثبت داشت.کلی حرف های قشنگ می زدیم و می خندیدیم و توی شیر خوردن تو فرشته کوچولو و راه رفتن من خیلی به من کمک کردند.دست هردوشون درد نکنه.واقعا این همه خوبی رو من می تونم جبران کنم ؟

شب که از راه رسید مادرجون نسرین زحمت کشید و تا صبح پیش من و شما قند عسل توی بیمارستان موند.از بس که ذوق داشتم زودی تو رو تو بغل بگیرم و باهم بریم خونمون نفهمیدم که چه طوری صبح شد.ساعت 9 صبح هم بابا با مادرجون شهناز اومدند دنبالمون. وقتی که بابا و مادرجون رسیدند تمام کارهای ترخیص رو انجام دادند و سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه.

مادر،خیلی خوشحال بودم.اون دقایق اصلا قابل وصف نیست.نمی دونی چه احساس قشنگیه وقتی کودک دلبندت رو در آغوش گرمت می گیری و راه می افتی به سوی خونه.به سوی فردایی روشن.به سوی زندگی ای جدید همراه با فرشته ای کوچک که به زودی مرا مادر خواهد خواند و خداوند تمامی مسئولیت هایش را بر دوش من و همسر مهربانم قرار داده. دختر عزیزتر از جانم هیچ وقت اون لحظات زیبا رو از یاد نخواهم برد و تا ابد مثل خوابی شیرین در اعماق ذهن من و بابا باقی خواهد ماند.

اونجا همه(خاله رضوان و عمو مهدی و گیلدا –دایی رضا و زن دایی شقایق و عسل خانوم – آقا جون – عمه شقایق – عمه خاطره و آنامیس جون و خاله پروین مامان سارا ) منتظر دیدن روی ماهت بودند و می خواستند به دنیا اومدنت رو جشن بگیرند .موقعی که رسیدیم بابا یک گوسفند برای سلامتیت قربونی کرد و از گوشتش نذری قورمه سبزی پختم و به 30 تا فقیر دادم .

خاله رضوان و عمه خاطره هم یک جشن کوچیک و مختصر به یمن یک روزگیت تدارک دیدند.تمام عکس ها رو برات آپلود می کنم که تمام اون لحظات قشنگ رو تو هم بتونی ببینی .

خداوندا ، به تمامی آن ها که آرزوی مادر و پدر شدن در سینه دارند

فرزندی سالم و صالح عطا فرما...

 

دختر عزیزم می بینی بابا از اومدنت چه شوقی در دل و چه لبخندی بر لب داره ؟

استقبال دستان گرم و پر مهر دو فرشته کوچک به نام گیلدا و آنامیس از نوزاد تازه

 از راه رسیده من

مامان جون،الهی فدات بشم می بینی دختر عمه و دختر دایی و دختر خاله ات با چه شوقی منتظر فوت کردن شمع تولد یک روزگیت نشسته اند و می بینی با چه ذوقی این روز عزیز رو برات جشن گرفتند...

بارالها ،هرگز خنده را از لبان این سه فرشته محو نکن...الهی آمین

بارالها،شمع تولد کودک دلبندم را تا 120 سال روشن نگه دار...الهی آمین

خداوندا ،این چه رازیست که هرچه به سیمای پاک و معصوم کودکان می نگری سیراب نخواهی شد؟

 

تو بلوری،گل نازی،گل ناز،

 

خنده کن کودک من،

 

بنشین،مثل پروانه ی شاد،

 

بر گل دامن من،کودکم،

 

از تو جانم به تن است،

 

جایت آغوش من است

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان صفورا
8 اردیبهشت 93 17:11
وااااااااااای چقده تو نازی ملوسک البته با اجازتون مامانی این همه بوسش کردم هااااااااا
مامان سارا
پاسخ
فدات بشم صفورا جون .مرسی عزیزم